زندگی نامه
بنده متولد6/2/1349 در مزار شریف در خانواده دوستدار اهل بیت به دنیا آمدم، ولی دوران هایی از گذشت زندگانی ام از اینجا شروع می شود. از 1361 بعد از شهید شدن دو برادرم وارد جبهه جهاد شدم که در سال 1364 در دوران حکومت کمونیست ها در افغانستان با نوار نهضت های اسلامی آقای مطهری و عکس امام خمینی(ره) دستگیر شدم که سال 67 ، یعنی پس از آشتی ملی از طرف دکتر نجیب و حکومت کمونیستی وقت عفو خورده آزاد شدم. تا سال 1369 در مدرسه مسیر شهدای چهارکنت مزار ولایت بلخ گاهی که از سنگر فرصتی پیش می آمد جامع المقدمات، قرآن و نهج البلاغه درس گرفته می خواندم. ولی شوق و علاقه ام به قرآن با خوابی که دیدم شروع شد و در مکتب خانه ای، یعنی مدرسه محلی که از طرف دولت اداره می شد در سال های بعد از 57 تا 60- 59 قرآن ، حافظ و پنج سبح را خواندم ولی قرآن را پنهانی می خواندم، چون معلمی که داشتیم می گفت رافضی ها یعنی شیعیان نجس هستند و قرآن در سینه آن ها جا نمی گیرد.
سال 70-69 عازم ایران شدم که در مشهد درس را نزد آیات عظام و اساتید عصر حضرت آیت الله حجت هاشمی خراسانی ادبیات مانند جامع المقدمات نحو، هدایه، صمدیه، سیوطی، مغنی باب اول، رابع، با آشنایی و انس که با استاد پیدا نموده بودم و ایشان لطف در حق بنده داشت روزهای پنج شنبه برایم درس های غیر معروف و معمول می گفت مانند عروض، گاهی انشقاق و لغت می گفت،همچنین تا بخشی از مطول و مختصر را با حاشیه ملاعبدالله نزد ایشان خواندم همچنین در مشهد تفسیر قرآن کریم آیت الله ساجدی، درس اخلاق آقای معلمی شرکت می نمودم.
مدت 3 سال ادبیات را تمام نمودم و البته هیچ مانعی بر سر راه عشق و علاقه ام به درس نبود. حتی شبها در زمستان برفی سالهای 70- 69 مشهد از فلکه طبرسی پیاده که کفش درست و لباس درستی نداشتم ساعت 1 و2 شب به بلوار طبرسی مدرسه امام مهدی(ع) می رفتم. وقتی که در آنجا درس را می گرفتم با استاد مباحثه می کردم، به اتاق فلکه طبرسی بر می گشتم. حرم امام رضا(ع) مقدمه اذان صبح را شروع می کرد. اتاق رفته لباس هایم را خشک می کردم به حرم می رفتم ، کمک برای تحصیل فقط کارهایی که روزهای جمعه و پنج شنبه سر فلکه می رفتم بود و بس کسی دیگر نبود که کمک نماید. در این ایام منطق کبری و باب حادی عشر آداب المتعلمین را نزد استاد سجادی می خواندم. آن شب ها بعد از72-71 به درس های اصول فقه و لمعه حضرات واعظی و سید صالحی معروف شرکت کردم تا اینکه 1373 بعد از جریان به قم آمدم در امتحانات ورودی وارد حوزه قم شدم.
اما در قم:اساتید حوزه درسی ام:اصول، علم اصول نزد آقایان براتی و فاطمی خواندم، لمعه را دوباره نزد استاد ذوالقدری (ره) خواندم ، کفایه و فرائد الاصول و مکاسب نزد آقایان جواد فاضل - آیت الله وحیدی- موسوی تهرانی، میرعبادی، حسینی خراسانی، اکبری خواندم. روان شناسی اسلام متن علم النفس شفاء بوعلی و طب سنتی متن قانون بوعلی را از74 تا 78 نزد استاد حضرت آیت الله آل اسحاق تمام نمودم. علوم غریبه، ذکر و اذکار نزد آیت الله سید مهدی لنکرودی و منطق و فلسفه مانند بدایه، نهایه الحکمه، شرح منظومه حاجی، تمهید القواعد ابن ترکه و اسفار را نزد هادی عباسی مشغول بوده و هستم، منطق اشارات و شرح تجرید را نزد استاد نوروزی. البته این دوران و مشغولیت درسی که داشتم برخلاف برنامه های تدوین مرکز و مدرسه که مشغول بودم، بوده. در ضمن در این زمان تا سال 79- 78 شب مطالعه مشغول بودم مانند: روان شناسی کودک، بالینی، عمومی، تحصیلی و روان شناسی اجتماعی و کتب هر فرصتی پیش می آمد مطالعه می نمودم خصوصا ادبیات مانند داستان و قصه و شعر چون خودم هم شعر میگفتم و قصه می نوشتم.
ازسال 79 - 77 دو حادثه افکار زندگی ام را از برنامه های تله پاتی و هیپنوتیزم و افکار اختیاری بر هم زد که شهادت 3 برادرم به دست طالبان که ناگهانی از فضای شعر و قصه بیرون آمدم به طرف معقولات فلسفه و عرفان تمایل و کار شد. مطالعه آثار فلسفی و عرفانی وآثار پیرامون بوعلی سینا، تمام فلاسفه و بزرگان که نتیجه این کار دو چیز شد: 1- آشنایی با علوم مانند : اعداد و حروف نقطه و بعد از اذکار و تهذیب زیر نظر اساتید. 2- تدوین مجموعه برای واژه های فلسفه اسلامی در حدود 500 واژه جمع آوری شد و مباحثه تفسیر مجمع البیان تا جلد 11 و حفظ قرآن کریم تا جزء 9 که بعد از مدتی به خاطر عدم ممارست فراموشم شد. از سال 1379 خصوصا زندگی ام دیگر رنگ عشق و علاقه نداشت هم به خاطر برنامه های درسی بود، هم فشار ناگهانی کوچ برادران و منزل ما را طالبان ویران کرد. نکته قابل ذکر در حقیقت همه چیز را به باد داد در دوران طلبگی یعنی قبل از ازدواج هر چه پول به دستم می آمد کتاب می خریدم و به افغانستان می فرستادم که یادم هست لغت نامه دهخدا را 1800 تومان سال 1370 قسطی از کتابفروشی جعفری مشهد مقدس خریده بودم و تفسیر المیزان 700 ، لذا در حدود 700 کم و زیاد که کتاب از ایران فرستاده بودم و یک حدود در خانه کتاب داشتم، میشود 4000 کتاب ویا بیشتر ازآن را تشکیل می داد که طالبان همه در میدان و صحنه حیاط خانه آتش زدند. 48 ساعت می گفتند که می سوخت روی لحاظ به خرمن عشق آتش نابودی زدند بعد از آن بود که رو به ورزش آوردم.